خواب های پارسایی
جالب اینجاست که بعضی خواب هاش رو محمدپارسا یادش میمونه. مثلا یه روز صبح که تنها بودیم درحال که میخندید از خواب بیدار شد و گفت خواب دیدم اب نارنجی رو سر ارمغان ریخته شد و ارمغان نارنجی شد. بعد هم قاه قاه قندید. ظهری که مامان اومد هم باز براش تعریف کرد. مامان هم بهش گفته armaghan orange color بسکه کارتن آموزش رنگ های رو هر روز نگاه میکنه به زبان اصلی یه تجربه هم مامان داره مثلا دیشب از خواب بیدار شده بود و به مامان گفته بود ترسیدم، دایی سعید اومده بود می خواست ما رو ببره بیرون. معلوم بود خواب دیده و بخش هایش رو برای مامان تعریف کرده بعد هم اومده بود سرش رو بالش مامان گذاشته بود و آروم خوابیده بود. دیگه اینکه بنده خدا ارس از دست پار...